نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

مولانا سرّاج الدین قمری از شاعران چیره‌دست و ذواللّسانین قرن ششم و هفتم هجری است و با آن که نام او بر قلم بیش‌تر نویسندگان تذکره و ترجمه رفته است، سرگذشتی مبهم و شرح حالی تقریباً ناشناخته دارد. تخلص او «قمری» صحیح است و آذر بیگدلی او را از آمل مازندران می‌داند. در اوان شباب به قصد تحصیل دانش مدتی در ری و شاید در خراسان به سر برد و احتمال دارد که به حدود ماوراءَالنهر و خوارزم هم رفته باشد. وی ظاهراً شاگرد امام فخر رازی (م 606) و معاصر با کمال الدّین اسماعیل و رفیع لبنانی و سیف الدّین باخَرزی (م 629) بوده است. برخی از تذکره‌نویسان از آن جمله دولتشاه و امین احمد رازی ترجمه‌ی حال او را با احوال سِراجی سَگزی و سراج الدّین دیگری از شاعران قرن هفتم و هشتم درآمیخته‌اند.

سراج قُمری، گذشته از کمال الدّین اسماعیل و سیف الدّین باخَرزی، برخی از شاهان و امیران و وزیران عهد خود را مانند حسام الدّوله اردشیر بن کینخوار باوندی (م 647) و غیاث الدّین پیرشاه بن محمد خوارزمشاه (مقتول به سال 627) و برادرش جلال الدّین خوارزمشاه (مقتول به سال 628) مدح گفته است.

وی شاعری هجوگو و بذله‌پرداز بود و عُبَید زاکانی در آثار خود از بذله‌ها و لطیفه‌های او نقل کرده است. پایان عمر این شاعر، چون غرّه‌ی حیاتش، تاریک است و نمی‌دانیم تا کی زیسته، اما در چند مورد از شعرهایش به پیری خود اشاره دارد.
سراج بی تردید یکی از استادان شعر فارسی در آغاز قرن هفتم و در شمار بزرگان آن عهد است. اگر چه سخنش به شیوه‌ی سخن شاعران بزرگ خراسانی خاصه انوری است و چند بار خود را با انوری مقایسه کرده است اما به کار بردن ردیف‌های دشوار در قصیده‌هایش اندکی او را به خاقانی نزدیک می‌کند. فصاحت بیان و جزالت کلام، حسن سلیقه در انتخاب کلمه‌های خوش آهنگ، قدرت در ابتکار مضمون‌های تازه، علاقه به آوردن ترکیب‌های نو، و ساختن شعر به دو زبان فارسی و عربی از خصوصیات شعر این شاعر است. در دیوانش به تعدادی قصیده‌های عربی و فارسی - عربی و ترجیع‌هایی که بعضی از بندهای آن تماماً عربی است برمی‌خوریم. همچنین بخش بزرگی از دیوانش شامل قصیده‌ها و قطعه‌ها و مثنوی‌هایی است که در هجو و هزل و بذله‌گویی پرداخته است. وی مثنوی مفصلی دارد به نام کارنامه، تماماً در شوخی با دوستان و آشنایان و هجو معاندان، و بی گمان آن را به استقبال و نظیره‌گویی کارنامه‌ی بلخ سنایی ساخته است. مثنوی‌های هزلی او در وزن حدیقه و لیلی و مجنون است.
نسخه‌ای از دیوانش متجاوز از سیزده هزار بیت از قصیده و ترکیب و ترجیع و قطعه و غزل و رباعی و مسمط و مثنوی دارد. در قصیده‌هایش علاوه بر مدح به توحید و تحقیق و موعظه نیز باز می‌خوریم. بخشی از قصیده‌ها و قطعه‌ها و غزل‌هایش خمریّات او را تشکیل می‌دهد.
از شعرهای اوست:

ای باز پس فتاده‌تر از جمله‌ی جهان *** هین راه پیش گیر که رفتند همرهان
از راه بازمانده‌ای بی نور و خاکسار *** چون آتشی که بازبماند ز کاروان
امروز راه راست نیاری شدن دلیر *** فردا ره صراط سپردن کجا توان
آخر چگونه طاقت درد سفر بود*** آن را که درد سر بودش بوی بوستان
پیری برانده است جوانیت همچو دود *** رانده شود ز شعله‌ی آتش بلی دُخان
مانند شمع شعله‌ی شیب است بر سرت *** زآن زرد و تن ضعیفی چون موی و ریسمان
زین پس چو خنگ پیر تو اندر سرآمده‌ست *** گلگون اشک بیش‌تر و پیش‌تر بران
پیش از تو منزلی دو سه شاید که سوی دوست *** آن‌گه که براگیر دل آمد شود روان
چون لاله کی سیه دل و آتش دهان بود *** آن کو فشاند نرگس او خونِ ارغوان
سوی تو کرده چرمه‌ی پیری لگام ریز *** سوی رکاب باده تو برتافته عنان
چون از سرت سپیده برآمد سپید شد *** گلگونه‌ی می ‌ار سهیش کرد خان و مان
پیری چو خاک بر سرم افشاند شد یقین *** کان آتش جوانی من مرد بی‌گمان
آتش چو مُرد یا به ستم یا به طبع خویش *** بر فرق او زمانه کند خاک در زمان
همچون قلم دراز چه داری زبان طعن *** تا چون قلم زبانت ببرّند این و آن
هرگز سیاه کام نگشتی اگر چنانک *** نگشایدی دویت به طعن قلم دهان
روشن شود معانی غیبی تو را چو آب *** گر چون قلم برآیی از این تیره خاکدان
از پوست همچو معنی روشن برون شدند *** بهر تو حرف‌ها چو قلم بر سر زبان ...
جایی که زلف کافر تو سربرآورد *** گرد از نهان مؤمن و کافر برآورد
شکّر فراخ می‌شود آن جا که خنده‌ات *** از تنگ شکّرین تو شکّر برآورد
اندر هوای شکّر طوطی اساس تو *** طوطیّ جان من به هوس پر برآورد
از مهر آستان تو چون موی شد رهی *** گر سر بُری ورا سر دیگر برآورد
از آرزوی قامت همچون صنوبرت *** خود را دلم به شکل صنوبر برآورد
هر لحظه دست جور تو پیچان و گوژپشت *** قُمریت را چو طوق کبوتر برآورد
نزدیک شد که از لب همچون نبات تو *** خط سبزه‌ای ز حلوا خوش‌تر برآورد
از غصه‌ها که می‌خورد از سرو قدّ تو *** هر دم چنار دست به داور برآورد
در جویبار نرگس پر از شکوفه‌ام *** اشکم ز عکس قد تو عرعر برآورد
زلف تو سر فرو شده بنگر چه می‌کند *** خاصه نعوذ بالله اگر سر برآورد
بس مفلسم ولی ز پی آب روی من *** زین بحر چشم لعل تو گوهر برآورد
وز صحن روی من که پر از چین چو سفره است *** زین روی کار من چو زرِ تر برآورد
عنبر ز بحر خیزد و اکنون ز چشم من *** بحری بدان دو زلف چو عنبر برآورد
هندوی ترک خویشم و این راز کس نگفت *** جز آنک سر به دینِ قلندر برآورد
دانم خجل شوی چو کسی نام تو به جور *** در پیش تخت صاحب اکبر برآورد
دستور فخر دین شرف الملک کز عُلُوّ *** قدر هنر به قُبّه‌ی اخضر برآورد
امروز چنانم که غم خویش ندارم *** برگ دل زیر و زبر خویش ندارم
بر مایده‌ی رنج کبابی و شرابی *** جز خون دل و جز جگر خویش ندارم
درد سر من زین سر سودایی من خاست *** نیک است که امروز سر خویش ندارم
گفتی که کجایی و ندانم که کجایم *** کز مستی عشقت خبر خویش ندارم
با تو ز لب و دیده چه گویم که ز عشقت *** پروای غم خشک و تر خویش ندارم
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول